دانلود اهنگ زیبا و خاطره انگیز پهلوانان نمی میرند ( ای عاشقان ) از استاد محمد اصفهانی+متن
یکشنبه 24 اردیبهشت 91
هرروز یک موزیک خاطر انگیز از FIRST-FUN.ORG
خواننده: محمد اصفهانی
خواننده: محمد اصفهانی
شعر: مولوی
آهنگساز: بابک بیات
آلبوم: فاصله
سال اولین اجرا: 1370 برای تیتراژ سریال پهلوانان نمی میرند
زمان: 5 دقیقه و 41 ثانیه
فرمت: (64 kbps,24000 Hz, Stereo), mp3
حجم: 2.7 MB
( در خصوص شرح زندگی محمد اصفهانی و بابک بیات به بخش دایرة المعارف نام آوران معاصر ایران در همین وب سایت مراجعه فرمایید. )
متن:
ای عاشقان، ای عاشقان
هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم می رسد
طبل رحیل، از آسمان
---
این بانگ ها، از پیش و پس
بانگ رحیل است و جرس
هر لحظه ای، نفس و نفَس
سرمی کشد در لامکان
زین شمع های سرنگون
زین پرده های نیلگون
خلقی عجب آید برون
تا غیب ها گردد عیان
این چرخ دولابی تو را
آمد گران خوابی تو را
فریاد از این عمر سبک
زنهار از این خواب گران
ای دل سوی دلدار شو
ای یار سوی یار شو
ای پاسبان بیدار شو
خفته نشاید، پاسبان
هرسوی شمع و مشعله
هر سوی بانگ و مشغله
کامشب جهان حامله
زاید جهان جاودان
تو گِل بدی و دل شدی
جاهل بدی، عاقل شدی
آنکو کشیدت اینچنین
آنسو کشاند کهکشان
در کف ندارم سنگ من
با کس ندارم جنگ من
با کس نگیرم تنگ من
زیرا خوشم چون گلستان
پس خشم من
زان سر بُوَد
وز عالم دیگر بود
این سو جهان، آن سو جهان
بنشسته من، بر آستان
ای عاشقان، ای عاشقان
هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم می رسد
طبل رحیل، از آسمان
***
متن کامل غزل مولوی در کلیات شمس تبریزی به شرح زیر است:
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان
نک ساربان برخاسته قطارها آراسته از ما حلالی خواسته چه خفته اید ای کاروان
این بانگها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس هر لحظه ای نفس و نفس سر می کشد درلامکان
زین شمع های سرنگون زین پرده های نیلگون خلقی عجب آید برون تا غیـب ها گردد عیان
زین چرخ دولابی ترا آمد گران خوابی ترا فریاد از این عمر سبک زنهار از این خواب گران
ایدل سوی دلدار شو ای یار سوی یار شو ای پاسبان بیدار شو خفته نشاید پاسبان
هرسوی شمع و مشعله هرسوی بانگ و مشغله کامشب جهان حامله زاید جهان جاودان
تو گل بدی و دل شدی جاهل بدی عاقل شدی آنکو کشیدت اینچنین آن سو کشاند کش کشان
اندر کشاکـشهای او نوش است ناخوش های او آبست آتش هـای او بر وی مکن رو را گران
در جان نشستن کار او توبه شکستن کار او از حیله ی بسیار او این ذرهـا لرزان دلان
ای ریشخند رخنه جه یعنی منم سالار ده تاکی جهی گردن بنه ور نی کشندت چون کمان
تخم دغل می کاشتی افسـوس ها می داشتی حق را عدم پنداشتی اکنون ببین این قلتبان
ای خربگاه اولیتری دیگی سیاه اولیتری در قعر چاه اولیتری ای ننگ خانه و خاندان
در من کسی دیگر بود کاین خشم ها از وی جهد گر آب سوزانی کند ز آتش بود این را بدان
در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من با کس نگیـرم تنگ من زیرا خوشم چون گلستان
پس خشم من زان سر بود وز عالم دیگر بود این سو جهان آنسو جهان بنشسته من بر آستـان
بر آستان آن کس بود کو ناطق اخرس بـود این رمز گفتی بس بود دیگر مگو درکش زبان